دو کودک دوقلو، لیلی و موزت در یک دهکده کوچک متولد می شوند. آنها از نظر جسمی ، یکسان هستند و از نظر روانشناختی .در زمان تولد چهار سالگی به آنها هدایای مختلفی ارائه می شود. از آن پس به بعد ، همه چیز تغییر می کند: موزت احساس خستگی می کند. حسود و خود را قربانی می داند . هر کاری انجام می دهد تا برتر باشد ، حتی اگر این کار ناعادلانه و حیله گرانه باشد. برعکس ، لیلی قلب مهربانی دارد . دارای هوشمندی است که او را قادر می سازد کارهای زیبایی را انجام دهد و با مردی جذاب روبرو شود . کم کم ماجراهای مشکوکی اتفاق می افتد. موزت معتقد است که تمام بدبختی هایش از خواهرش گرفته شده است و همچنان او را تحت الشعاع قرار می دهد. لیلی هنوز هم از خواهر محبوبش عذرخواهی می کند. هرچه خواهر کوچکتر خود را ببخشد ، دومی بیشتر از او متنفر است. احساسات بدتر می شوند.