هر چند شاید رمان آدلف، اثر بنژامن کنستان پیش از انتشار ترجمهی مینو مشیری از آن، برای مخاطب فارسی زبان اثر چندان شناخته شدهای نبوده باشد، اما در ادبیات کلاسیک جهان رمانیست کاملا شناخته شده و مهم. آدلف ماجرای جوانیست به همین نام که طی سفر خود به شهری کوچک، به زنی بزرگتر از خود بهنام النور دل میبندد اما این دلبستگی خیلی زود پس از آغاز زندگی مشترک فروکش میکند و عشق جایش را به ملال میدهد. در ادامه میبینیم که النور همچنان دلباختهی آدلف است اما آدلف در حضور او راحت نیست چون با بودن النور خود را در قید و بند میبیند. النور یک زن بیوطن و بیپشت و پناه است. زنی که به دلیل بحران مالی و تبعید پدرش، از جایگاهی که در نظم نمادین حاکم بر اجتماع داشته کنده شده و دیگر به هیچ قدرتی وابسته نیست و به همین دلیل از طرف مردمی که نظم مستقر، شیوهی زندگیشان را تعیین میکند طرد شده است. آدلف، هر چند با دور شدن از خانه پدری در این بیوطن بودن با النور مشترک است اما دور شدن و بیوطنی او موقتی است. آدلف همچنان به آنچه از آن جدا شده وابسته است. وابستگی او به نظم مستقر و در عینحال نزدیک شدنش به النور که نماد دوری از این نظم است، آدلف را دچار سرگشتگی و بیتعادلی کرده است. در نهایت آنچه او را در کنار النور نگه میدارد، احساس ترحمش به او است. اما النور وقتی متوجهی احساس حقیقی آدلف میشود از غصه میمیرد. مرگ النور آزادیای را که آدلف آرزویش را داشت برایش به ارمغان میآورد، اما در نهایت آدلف میبیند که این آزادی چیزی نیست مگر تنهایی مفرط و بیگانگیاش در دنیایی که در آن دیگر هیچکس چشم به راهش نیست و بود و نبودش برای دیگران یکی است.