ایوان سیوِریانیچ فلیاگین، رعیت سادهدل و جنگجویی سالک، داستان نیمقرن زندگی خود را به گونهای عارفانه بازگو میکند: رام کردن اسبان وحشی، پیروزی بر قهرمان استپها، چیرگی بر وسوسهی افسون زن، قربانیقراردادن خود برای نجات نزدیکان، حماسهآفرینی در جنگ و عذاب اسارت، تعمید کودکان، ستیز با ابلیس و پیشگویی سرنوشت کشور. مادرش نذر میکند تا او را به خدمت خدا بسپارد و پسر سعی دارد سوگند او را نقض کند و راه دنیا را برمیگزیند. با این حال شیفتگیهای معنوی در ضمن اینکه او را از هلاکت میرهاند، از پس مرگی محتوم به صومعه میرساند، گرچه در آخر عیان میشود که علت اصلی آن گرسنگی و بیخانمانی است. ماکسیم گورکی در چند جا لسکوف را استاد زبان روسی خود دانسته و در جایی هم گفته است که لسکوف، خود آن زائر افسونشده و شوریدهی زندگی و سخن است.