فرهاد دلبسته ی دختر استاد دانشگاهش شده و بهار، ناغافل از علاقه ی عمیق او برای وصلت با پسری ارمنی دل می زند. همان هنگام که پدرش را به این ازدواج راضی می کند، آبتین در یک تصادف جان خود را از دست می دهد. بعدها در پی اتفاقی شوک آور، نادر تنها دخترش را به فرهاد می سپرد و نمی داند او، چه روزها و شب هایی را به خیال داشتن بهار عمر گذرانده است.