اما بعضی شب ها هم نمی توانستم ماهی بگیرم از خواب می پریدم و دعا می خواندم.تلاش می کردم برای همه آشنایانم دعا بخوانم و این کلی وقت می خواست چون اگر بخواهی اسم همه دوست و آشنایانت را به خاطر بیاوری باید به نخستین خاطره هایت برگردی که برای من اتاق زیر شیروانی خانه ای بود که درآن متولد شده بودم و جعبه حلبی کیک عروسی پدر و مادرم که از تیر سقف آویزان شده بود.