همه ادیان بزرگ به ما انسانها میگویند که به عشق نیازمند هستیم، چرا که عشق ماهیت حقیقی وجود آدمیان است. در تمام مذاهب، عارفان به طور کلی از دو راه که به سوی خدا میرود سخن میگویند. راه حکمت و راه عشق.
کتاب عشق خداست با پرسشی کاملاً طبیعی آغاز میشود: کدام یک از این دو راه بهتر است و من باید رهسپار کدام راه شوم؟ همین پرسش به ظاهر ساده، مفاهیمی عمیق در بردارد، چرا که به نکتهای بسیار بنیادین میپردازد: ما انسانها چه هستیم و چه میتوانیم باشیم؟ آیا موجوداتی صرفاً فیزیکی هستیم که مواهب و تجارب جسمانی، نیازهایمان را برآورده میسازد، یا این که چیزی فراتر از آنیم؟ آیا موجوداتی هستیم که از اعتقادمان تنها سخن میگوییم یا این که آن را در زندگی نیز متبلور میکنیم؟ اینها پرسشهایی نظری نیستند. بلکه بر تمامی جنبههای زندگیمان اثر میگذارند. این تصور که جوهره وجود آدمی چیزی جز ماده نیست، شیوه تربیت ما، روابطمان، رویکردمان نسبت به محیط، و رفاه جسمی و احساسیمان را رقم میزند. حتی گمانمان این است که شخصیت انسان، محصول ترکیب ژنتیکی اوست. عمیقترین نیاز ما عشق ورزیدن تمام و کمال، جهانشمول و بیقید و شرط است. به بیان دیگر، خود عشق شدن، هرجا عشق باشد، همه نیکیها حاضرند. عشق ورزیدن دانستن است. عمل کردن است. همه راههای رسیدن به خداوند در مسیر عشق به وحدت میرسند.
اکنات ایسواران در سال ١٩١٠ در هندوستان متولد شد. پیش از رفتن به آمریکا در سال ١٩٥٩، در دانشگاههای هند به تدریس ادبیات انگلیسی اشتغال داشت و نیز به عنوان سخنران و نویسندهای موفق شناخته شده بود. ایسواران تاکنون ٢٧ کتاب نوشته که به حدود ٣٠ زبان ترجمه شده است