با تماشای تقلید هوشمندانه اما شاید کمی مغرضانه کارلوتا آدامز، فکر کردم خودِ کسانی که از آنها تقلید میشد چه نظری درباره این کار داشتند. آیا از این بدنامی ــ و تبلیغی که برای آنها میشد ــ خوششان میآمد؟ یا از این کار، که به هر حال، ترفندهای کار آنها را لو میداد، دلخور و ناراحت بودند؟ آیا کارلوتا آدامز در موضع همان تردست رقیب نبود که میگوید: «اُ! این حقه قدیمی است! خیلی ساده است. به شما نشان میدهم این یکی چگونه انجام میشود!»؟
به این نتیجه رسیدم که اگر من جای آنها بودم، خیلی دلخور میشدم. البته باید ناراحتی خودم را پنهان میکردم، اما مسلماً از آن خوشم نمیآمد. باید خیلی شکیبا باشی و حسّ طنز زیادی داشته باشی که این گونه افشاگریهای بیرحمانه را هضم کنی.
تازه به این نتایج رسیده بودم که ناگهان همان خنده جذاب و خشدارِ روی صحنه پشت سرم تکرار شد.
سرم را به سرعت برگرداندم. فردی که درست پشت سرم نشسته و با دهانِ اندک باز به جلو خم شده بود، کسی نبود جز همان فردی که در حال حاظر مورد تقلید قرار میگرفت: لیدی اجور، که با اسم جین ویلکینسون بهتر شناخته میشد.