جِین نفسش را در سینه حبس کرد. این دومین بار بود که با هواپیما مسافرت میکرد. پرواز هنوز برایش عادی نشده بود و میترسید. به جلو که نگاه کرد، به نظرش رسید هواپیما دارد بسرعت به دیوار و ساختمانهای روبهرو میخورد. اما نه، از زمین بلند شده بود. داشتند بالا میرفتند… بالا و باز هم بالاتر. دور زدند. فرودگاه زیر پایشان بود.
سفر هواییِ نیمروزی به مقصد کرویدون با بیست و یک مسافر آغاز شده بود. ده مسافر در سالن جلویی و یازده نفر در سالن عقب. دو خلبان و دو مهماندار هم به این تعداد اضافه میشد. صدای موتورهای هواپیما این روزها به حداقل رسیده بود و دیگر لازم نبود مسافرها پنبه در گوششان بگذارند. با وجود این، آن قدر بلند بود که نتوانند خوب با هم صحبت کنند. در نتیجه، چارهای جز ساکت نشستن و فکر کردن نبود…
چاپ سوم کتاب «مرگ در میان ابرها» سال 1399 در نشر هرمس عرضه شده است.