دومین زمستانی بود که مادرید در محاصره بود و زیر آتش؛ و همهچی نایاب، از جمله توتون و صبرِ مردم. همیشه هم کمی گرسنه بودی و یک مرتبه سر هیچوپوچ از چیزهایی مثل هوا که کاری هم در موردش نمیتوانستی بکنی سخت عصبانی میشدی.