صبح جمعه رفتم. گلدان شمعدانی خریدم. به رنگهای قرمز آتشین سفید صورتی همان زمان که ما گلدان شمعدانی میخریدیم رفیق ما سر میز صبحانه کنار قالب کره مرده بود شنبه رفتیم به خانهاش همسرش سرش را روی زانوهای خستهی دخترش گذاشته بود و گریه میکرد فردا گلدانهای شمعدانی را آب دادیم تا شب مرگ رفیقمان را از یاد نبریم گلدانهای شمعدانی را آب دادیم فردا که امروز باشد هنوز مرگ رفیقمان را به یاد داریم