داستانهای کتاب قبیلهی مورچهها همگی گونهای از تبدیل واقعیت و خیال توامان و دوشادوش، به ادبیاتاند، داستانهایی مانند هرآنچه هر روز و شب میبینیم و حس میکنیم ولی نمیتوانیم توصیف کنیم. قصههایی برآمده از دل اعماق اجتماع انسانی ما، مربوط به امروز و همین لحظه ولی در نسبتی درست با تاریخ؛ تاریخ نویسندهاش، تاریخ این مردم، تاریخ این سرزمین و تاریخ انسان! داستانهای کتاب در چنین وضعیتی، روایت تاریخ هم هستند، اما نه روایت تاریخ قدرت، بلکه روایت تاریخ جستوجوگران و فراموششدگان. ازهمینرو، داستانهای کتاب موبهمو و رگبهرگ در اتصالاند باهم، درهمتنیدهاند، گاهی با نسبتهایی بسیار دور و گاه بسیار بسیار نزدیک، گاهی روایتی از آینده به گذشته و گاه بالعکس. در چنین اتمسفری است که ادبیات معنا پیدا میکند و داستانها شکل میگیرند.