محمود از دنیای امیدی که بیهوده میروید، به سرزمینی میرسد که همه چیز در حال دگرگونی است، دگرگونی ویرانگر، دگرگونی پرخاشگر و سرانجام دگرگونی در تسلیمها و باورها.
مکان قصههای مجموعۀ زائری زیر باران اکثرا جنوب است، جنوبی که صمیمیت در آن با آفتاب داغ الفتی دیرینه دارد. محمود در این مجموعه، قصهگوی زوالها و وحشتهاست و دلش نمیخواهد بیهوده به کسی امید بدهد و سرانجام در مرحلۀ عمل این امید مثل تابوتی بیگور روی دست صاحبش بماند.
قصۀ «ترس» جدالی برای زیستن و آزاد زیستن است، «از دلتنگی» حکایت گونهای از سرگردانی است، «برخورد» از هجوم ماشین به روستا میگوید - روستایی که نمیداند با این هیولای خستگیناپذیر چه کند و در «سایۀ سپیدارها»، قصۀ تلخ بیاعتمادی است به نشانۀ ویرانی برای همه چیز.