دغدغه ام بیعدالتی اجتماعی است.
" حیات مجسم " آغاز و پایان یا مثلاً وسط ندارد، البته در شمار کتابهای «فاقد علت وجودی» نمی دانمش، یادداشتهای روزانه هم نیست، از روزنامه نگاری و از پرداختن به رویداد های روز به دور است. اسمش را می گذاریم کتابی برای خواندن، کتابی که فاصله اش با رمان آشکار است ولی سیاق رمان در آن حفظ شده است، در مواردی هم، بی آنکه قرابتی با مقالات روزنامه ای پیدا کند لحنی شفاهی به خود می گیرد. برای چاپش البته تردید داشتم، علت این بود که می دیدم آنچه تا به حال و حالا هم در عرصۀ کتاب معمول بوده و هست نه فراخور مضمون سیالِ «حیات مجسم» است و نه در خور این رفت و برگشتهای بین من و خودم، بین شما و من، آن هم در این زمانه ای که بین ما مشترک است.