کتاب حاضر، رمانی پلیسی و جنایی است که با زبانی ساده و روان نگاشته شده است. در داستان میخوانیم: «صبح موقع پایین آمدن از تخت سگرمههایش رفته بود تو هم. چون سرش را که میچرخاند گردنش درد میگرفت. نه اینکه خشک شده باشد، ولی خوب حرکت نمیکرد. یک جای کار میلنگید. بعدازظهر روز قبل از سینما که برمیگشتند، زیر باران مسیری طولانی را کنار بلوار پیادهروی کرده بودند. همه اینها به کنار، ولی این شال گردن باعث شده بود احساس پیری کند. شاید هم علتش این بود که همسرش شالگردن به این ضخیمی برایش بافته بود».