جنگ به پایان رسیده و کلاری فری شانزدهساله خوشحال از تمام احتمالات پیشرویش، به نیویورک برگشتهاست. مشتاق است هرچه زودتر شکارچی سایه شود و از قدرت های خاصش استفاده کند. مادرش قرار است با عشقش ازدواج کند. زیرزمینیها و شکارچیهای سایه بالاخره به صلح و آرامش رسیدهاند و از همه مهمتر، کلاری میتواند جیس را دوستپسر خودش بخواند.
اما هر چیزی بهایی دارد. کسی شکارچیهای سایه را میکشد. تنِش میان زیرزمینیها و شکارچیهای سایه رو به افزایش است و هر آن ممکن است به جنگ خونبار دیگری بینجامد. بهترین دوست کلاری، سایمون، نمیتواند کمکی کند. مادرش تازه دریافته او خونآشام است و حالا بیخانمان شده. جیس کمکم بدون هیچ توضیحی از کلاری دور میشود. کلاری ناچار است به تنهایی اتفاق اسرارآمیز را تجربه کند که به بدترین کابوسش بدل میشود و زنجیرهای از اتفاقات را به جریان میاندازد که ممکن است در نهایت به از بین رفتن تمام چیزهایی بینجامد که عاشقشان است، حتی به از بین رفتن خود جیس.