این دفتر اتاقی بود با ظاهری بسیار کثیف، سقفی فوق العاده کوتاه و دیوارهای قاببندیشدۀ قدیمی که چنان بد نورپردازی شده بود که با وجود روشنایی روز در بیرون شمعهای بزرگ پیهسوز روی میزها روشن بود. در یک انتها دری وجود داشت که به اتاق اختصاصی قاضی ختم میشد که بر گرد آن گروهی از وکلا و کارمندان قضایی جمع شده بودند و به ترتیبی که پروندهشان در بایگانی ثبت شده بود، وارد میشدند. هربار که این در باز میشد تا شخصی خارج شود، نفر بعد برای داخل شدن به سوی آن یورش میبرد و چون علاوه بر گفتوگوهای فراوان میان افرادی که برای دیدن قاضی انتظار میکشیدند، انواع و اقسام بگومگوهای شخصی نیز میان بخش اعظم کسانی که او را دیده بودند، رد و بدل میشد، آنقدر سر و صدا وجود داشت که نشود در اتاقی با چنین ابعاد محدودی تحمل گردد.
گفتوگوهای این مردان تنها صداهایی نبود که به گوش میرسید. بر سکو و در پشت جایگاهی چوبی در انتهای دیگر اتاق کارمندی عینکی ایستاده بود که سوگندنامهها را تحویل میگرفت و هر از گاهی دستههای بزرگی از آن توسط منشی دیگری برای امضای قاضی به اتاق اختصاصیاش برده میشد...