«سپس خندید. شاید هم نه؛ ولی به نظر من که اینطور رسید. خندیدنش به صدای باد میمانْد که از اعماق گودالی مخوف به گوش میرسد! کلاهی که نیمی از چهرهاش را پوشانده بود، از سر برداشت. جای چهرهاش، هیچ چیزی دیده نمیشد، فقط گردباد کوچکی از مه بود! بلند شدم و به سمت کارگاهم رفتم و از آنجا یک دفترچهٔ اسکیس و یک مداد نرم آوردم. دوباره روی کاناپه نشستم و آمادهٔ کشیدن پرترهٔ مرد بیچهره شدم؛ اما نمیدانستم از کجا یا اصلاً چطور شروع کنم! در چهرهاش چیزی بجز پوچی پیدا نبود. چطور میتوان به چیزی که وجود ندارد، فرم بخشید؟»
تازهترین جاده در جهان بیانتها و حیرتانگیز "هاروکی موراکامی"، با این جدیدترین رمانش گشوده شده است. جادهای که رو به بینهایتی باز میشود که در هر قدمش نشانهای و راهنمایی و البته راهزن و فریبکاری هست که شخصیت داستان، و همراه با او خواننده نیز، باید برای یافتن مسیر به آنها توجه کند. هر کوچکترین شیء یا حتی مفهوم و نمادی در این رمان معنایی دارد و هیچ تکهای از این پازل غولپیکر اعجابآور را نمیتوان حذف یا جابجا کرد. مردی که میخواست پرترهٔ نیستی را بکشد نمایشی از استادی و زبردستی موراکامی است در روایت عشق و تنهایی، جنگ و هنر و البته ادای احترامی خالصانه به گتسبی بزرگ.