آتش جنگ داخلی لبنان در دنیای واقعی تمام شد، اما در ذهن سهیل همچنان شعلهور است. در ذهن او حوادث، صحنهها و زمانها در هم میآمیزند و او احساسات متناقضی را تجربه میکند:
عشق و نفرتی همزمان نسبت به برادر بزرگترش. نگرانی دائمی از این که مبادا همسرش که از او نگهداری میکند، در آرزوی مرگش باشد. معشوقهی قدیمیاش که چهبسا او را فراموش کرده است، اما سهیل همچنان او را به یاد میآورد و خیالش خواب را از چشمان او میرباید. سهیل برای پیدا کردنش بیهوده تلاش می کند اما او را نمییابد. سر دردی وحشتناک و صدای وزوزی بلند سهیل را آزار میدهد. به کجا فرار کند؟ اکنون تنها رویایش این است که در پوستهی تخممرغی پنهان شود. در آنجا حتما این صداها خاموش خواهند شد و او سرانجام به خواب خواهد رفت.