آدمیّت کریسمس و شاید هم وقوف کامل بر وضعیت تراژیک خویش در آن هفته باورنکردنی آشکار میشود که طی آن با وی میدویم، یعنی بدانگاه که از دست غوغاییان و کلانتر و معاون کلانتر و لوکاس و سگهای پلیس میگریزد. زبده بس درخشان و معرکه جمله رویدادهای پیشین بدانگاه به دست داده میشود که کریسمس، همچنان پیچیده در قبای شندره خودبسندگی و غرورش، خود را آهستهآهسته از صحنه خشونتبار حمله به کلیسای سیاهان دور میکند و به سمت سازش تراژیک با سرنوشت خود پیش میرود، به سمت پذیراشدن بهای مخاطره سرنوشت بشری. رویدادهای زندگیاش که او را در جامه «حکم ازلی» به سوی انکار غرورآمیز آدمیّت خویشاش سوق میدهد، پژواک یافته است. آگاه، از آن دست که شاید قبلاً هرگز نه بدین سان، از لذت ساده زنده بودن و نفس کشیدن، طالع شدن روز دیگری را نظاره میکند.