هوش معمولاً به عنوان توانایی تفکر و یادگیری تلقی می شود ، اما در دنیایی که به سرعت در حال تغییر است، مجموعه دیگری از مهارت های شناختی وجود دارد که ممکن است اهمیت بیشتری داشته باشد: توانایی بازاندیشی و فراموشی اندوخته های گذشته. در زندگی روزمره ، بسیاری از ما راحتی ماندن بر عقیده قبلی را نسبت به ناراحتی شک ترجیح میدهیم. ما به جای ایده رهایی که باعث می شوند سخت فکر کنیم ، به نظراتی گوش میدهیم که باعث احساس خوب ما میشوند. ما اختلاف نظر را به جای یک فرصت برای یادگیری ، تهدیدی برای منافع خود می دانیم. ما خود را در اطراف افرادی قرار میدهیم که با نتیجه گیری های ما موافق هستند ، در حالی که باید به سمت کسانی که روند فکر ما را به چالش می کشند توجه کنیم. نتیجه این است که باورهای ما مدت ها قبل از استخوان هایمان شکننده می شوند. ما بیش از حد مانند واعظانی هستیم که از اعتقادات مقدس خود دفاع می کنند یا مانند افرادی که پیگرد قانونی میکنند تا ثابت کنند طرف مقابل اشتباه کرده یا مانند سیاستمدارانی هستیم که کمپ تبلیغاتی میزنند تا خودشان را تأیید و بسیار کم مانند دانشمندانی که به دنبال حقیقت هستند ، فکر می کنیم. هوش درمان نیست و حتی می تواند یک نفرین باشد: مهارت در تفکر می تواند باعث بدتر شدن در بازاندیشی شود. هرچه باهوش تر باشیم میتوانیم نسبت به محدودیت های خود کور تر باشیم.