آنچه در این کتاب میخوانیم جُستارهایی خواندنی است که در بیشترشان آنچه بیش از همه به چشم میآید ارزشِ کلمه برای اورول است؛ کلمههایی که وقتی کنار هم مینشینند معنای تازهای پدید میآید؛ چیزی که نامش ادبیات است.
جورج اورول، نویسندۀ انگلیسی، در شمار معدود نویسندگانی است که هم صاحب داستانهای بینظیرند و هم ناداستانهای بهیادماندنی.
نوشتن برای او کاری تماموقت بود و در پنجسالگی نخستین شعرش را دربارۀ ببری نوشت که دندانهایی چون صندلی داشت و در یازدهسالگی شعر میهنپرستانهاش در روزنامهای انگلیسی منتشر شد و در چهاردهسالگی نمایشنامهای به تقلید از نمایشنامههای آریستوفان نوشت که مایۀ حیرت همگان شد و در بیست و چهارسالگی به خودش قول داد جز نوشتن کاری نکند.
اورول را در ایران عمدتاً با دو تمثیل اخلاقی سترگش مزرعهی حیوانات (۱۹۴۵) و ۱۹۸۴ (۱۹۴۹) میشناسند، اما او روزنامهنویسی کاربلد و جُستارنویسی چیرهدست هم بود و جُستارهایی که در این کتاب آمدهاند گویای همین چیرهدستیاند.
جُستار آنگونه که آلدوس هاکسلی گفته، ابزاری ادبی است که میشود در آن از همهچیز حرف زد، اما مهمتر از اینها آن نگاه ویژه، نگاه مخصوصِ جُستارنویس است که خواننده را جذب میکند. جُستارهای اورول که در این کتاب کنار هم نشستهاند در وهلۀ اول نسبتی با ادبیات و کتاب دارند و در وهلۀ بعد با هر آنچه بر ادبیات و کتاب اثر میگذارد و یکی از مهمترین چیزها سیاست است؛ تماشای سیاست و پا گذاشتن به عرصۀ سیاست.