پیشِ این غم کوه هم خم می کند پشت،
خشک می ماند به بستر رودخانه،
لیک زندان را حصار و در حَصین است
پاس دارِ «زاغه هایِ کارِ دشوار»،
و آن عذاب دوزخی و مرگ و ادبار.
از نسیمِ تازه برخی شادمان اند
برخی از نور شفق خوش حال و مسرور،
جمعِ ما اما ندارد از جهان بهر
جز جگاجنگِ کلید - این زنگ ناساز-
یا طنینِ ضربه هایِ گامِ سرباز