سمیح مدام از رویای خود میگفت؛ نوشتن کتابی که نه اول داشته باشد و نه آخر. میگفت حماسه. میگفت: «حماسهی مردم فلسطین» و از این میگفت که کتاب را با جزئیات اخراج بزرگ ۱۹۴۸ شروع خواهد کرد. گفت: «ما تاریخمان را نمیشناسیم. باید داستانهای هر روستا را جمع کنیم تا روستاها در حافظهمان زنده بمانند.»