چرا تراژدی " اتللو " ، پس از گذشت سالها با وجود کهنگی و آهنگ شکوهمند زبان و نیز آنهمه دگرگونی که در اخلاق مردم و در نحوه تلقیشان از وظایف زناشوئی پدید آمده تا به این حدزنده است ؟ ارزش انسانی این اثر در چیست که هنوز آنرا نه تنها پذیرفتنی، بلکه مانند خودزندگی حتمی و ضروری می سازد؟ ظاهراً علت آن است که شکسپیر ، بی آنکه تأکید خاصی رواداردواز حدودیک دو اشار : ضمنی که بسیار زود از آن می گذردفراتر رود ، گره حوادث را در جایی قرار داده که نقطه فاجعه را طبعاً در خود می پروراند . ریشه سر نوشت تلخ سردار مغر بی وهمسر جوان و اشراف زاده اش را همان در پیوند این دو باید جست که پیوندی است از دوسو خلاف عادت ... زن و مردی ازدو نژاد مختلف ، یکی تازه شکفته و دیگری سالمند ... و ناچار ضعفی در خود نهفته دارد که از رخنه آن دمدمه هر بدخواه و وسوسه هر اندیشه ناروا مجال نفوذ می یابد . از همین راه است که دیو حسد بردلی سرشار از محبت چیره می گردد و دستی که جز نوازش نمیدانست گلویی ناز پرورده را چنان می فشارد که راه نفس بر او میبندد .