منظره خارق العادهای است این طرح اولیه شهری متروک در کنار یک دهکده و در مرز قرون. نیمی از نیمدایره مجتمع ساختمانها را طی کردم ، از بلندی مرکزی بالا رفتم. مدتی دراز به عظمت بیپیرایه این ساختمانها که به قصد استفاده ساخته شده و با این همه هیچگاه به هیچ کار نیامده بودند خیره شدم، محکمند ،واقعیند ، و با این همه متروک نهادنشان آنها را به بناهایی تخیلی مانند تبدیل کرده، و معلوم نیست چرا. حرارت علفها زیر تابش خورشید پاییزی ، و بوی برگهای پوسیده به من اطمینان داد که هنوز در این دنیا زندگی میکنم. ولی دویست سالی به عقب برگشتهام. وسایل را از اتومبیل برداشتم، چیزی روی زمین پهن کردم ، ناز بالشها و رادیوی ترانزیستوری را رویش گذاشتم، و در حالیکه به موسیقی موتسارت گوش میدادم سیگاری دود کردم. حدس میزنم " پشت دو یا سه پنجره غبارآلود افرادی حضور دارند: حتماً کارمندند. کامیونی در برابر یکی از درهای سنگین توقف کرد. از اتاقک پشت آن آدمهایی پیاده میشوند. هیچ چیز دیگر سکوت این بعد از ظهر را نشکست. کنسرت موتسارت به پایان رسید، آن را درک کردهام، جابهجایی مجددی است ، خیلی دور رفتهام ، به ساحل رودخانهای ناشناخته، چشم باز کردم...
- از این کتاب تنها یک جلد موجود است.
از آنجایی که این کتاب قدیمی و از کتابخانههای شخصی درآمده ممکن است ورقخورده، کهنه یا گاهی با ظاهری مستعمل باشد که برای مخاطبین این دست از کتابها امری آشناست.