در نظر گاه اخلاقی خواجه ، انسانها فطرتا بد یا خوب نیستند .
تمایلات انسان دستخوش اکتسابات بعدی افراد قرار دارد .
بحثهای دقیق خواجه نصیر در باب صفات و افعال انسان ، بربنیاد تعاریف کلاسیک از انسان و برداشت دینی از هویت و شخصیت ترکیبی آدمی صورت گرفته است .
رابطه اجتماعی و معنویت مدنی در نظر خواجه چنان است که گوید : “ هزار شخص کار کن بباید تا یک شخص لقمه ای نان در دهن تواند نهاد .
در دستگاه اخلاقی خواجه نصیر ، انسان می کوشد تا به “ سعادت ” دست یابد . سعادت مفهومی است در مقابل “ شقاوت ” . دستیابی به سعادت نیز مترادف است با رهایی و تبعید نفس از شقاوت. انسان باید ماهیت ویژه خود را که همانا قوه نطق و خردمندی در تمیز خوب و بد ، و حسن و قبح است ، به خوبی به شناخت در آورد و با مراعات آن امکان حصول به سعادت را فراهم سازد .
خواجه نفس انسان را دارای نیروهای مختلفی می داند که هر یک منشا بخشی از افکار و احوال و اعمال آدمی هستند . سه قوه “ ناطقه ” ، “ شوقیه ” ، “ عامله ” در میان قوای انسان اهمیت ویژه ای دارند . قوه ناطقه ، منشاء ادراک و تعقل در آدمی است . قوه شوقیه احساسات و عواطف انسان را پدید می آورد و قوه عامله نیز علت و منشاء عمل و حرکت در وجود انسان است . قوه شوقیه خود به دو قوه غضبیه و شهویه تقسیم می شود . این قوه فقط مختص انسان نیست ، بلکه حیوانات نیز در این قوه با انسان شریکند . لذا انسان نباید در مقابل قوه شوقیه تسلیم شود ، بلکه برای حصول به فضیلت و کمال اخلاقی باید این قوای “ سبعی ” ( غضبی ) و شهوی را عقب برانیم .
در نظر گاه اخلاقی خواجه ، انسانها فطرتا بد یا خوب نیستند . تمایلات انسان دستخوش اکتسابات بعدی افراد قرار دارد. البته وی برخی از انسانها را مفطور یا سرشته به بدی یا نیکی می داند ، اما اکثریت را تابع اکتسابات آنها قلمداد می کند . خواجه معتقد به وجود “ اراده ” و “ عقل ” در انسان است . اراده در پرتو عقل ، فعل خوب و بد را از یکدیگر تمییز می دهد ، لذا راه کسب فضایل از دریچه اختیار به انسان نمایانده شده است . امور خیر نیز دو دسته اند : خیرات نفسانی و خیرات جسمانی . عقل مختار حکم می کند که آدمی خیرات نفسانی را بر خیرات جسمانی یا حسی ترجیح دهد و آنرا برگزیند ، چرا که آن ژرفتر است . در پرتو همین اختیار ، انسان یا دست به “ فعل ” می زند و یا “ ترک ” .
بنابراین در نظر گاه خواجه نصیر ، دو عامل اساسی در تعیین منشاء افعال اخلاقی در انسان ، همانا “ نفس ناطقه ” و “ اختیار ” است . نفس ناطقه به تمییز خوب از بد و تبیین هر یک می پردازد و اختیار موجبات انتخاب را فراهم می سازد . عقل عملی یا علم اخلاق بر بنیاد این دو عامل عمل می کند . با اولی تبیین می شود و با دومی تحقق می یابد .
خواجه معتقد است نفس آدمی برای آنکه بتواند تهذیب و تعلیم شود و به اکتساب فضایل بپردازد ، لزوما می باید برخی خصایص را در خود داشته باشد . این خصایص از صفت افراط باید به دور باشند . خواجه ضمن ذکر آنها ، معتقد است که این ویژگیها حد وسط هستند ، در حالی که هر صفت افراطی یا تفریطی ، حتما مذموم و قبیح است . این صفات عبارتند از : اول “ تحفظ ” ، یعنی نگاهداری خویش یا خویشتن داری . “ تحفظ آن بود که صورتهایی را که عقل با وهم به قوت تفکر یا تخیل ، ملخص و مستخلص گردانیده باشند ، نیک نگاه دارد . ” دوم “ تذکر ” ، که همانا یادآوری و تاکید بر حسن است . سوم “ ذکاء ” که در معنی تیزی خاطر و تیز دلی به کار گرفته شده است . چهارم “ سرعت فهم ” ، پنجم “ سهولت تعلم ” . ششم “ حسن هدی ” که نیکویی آرامش و وقار و شیوه و روش در نظر است ؛ خواجه می گوید : “ حسن هدی آن بود که نفس را به تکمیل خویش به حلیتهای ستوده ، رغبتی صادق حادث شود .” هفتم “ دعت ” که به گفته خواجه “ آن بود که نفس ساکن باشد در وقت حرکت شهوت و مالک زمام خویش بود . ” و هشتم “ صفاء ذهن ” ، که موجب قابل شدن برای پذیرش فعل نیک خواهد شد .این صفات لازمه نفس برای ترک قبیح و اخذ حسن هستند و چنانچه گفته شد ، خواجه آنها را حدوسط مابین برخی امور افراطی و تفریطی می داند . مثلا “ ذکاء ” حدوسط است بین “ خبث ” و “ بلادت ” ، یا صفاء ذهن حدوسط ما بین “ التهاب نفس ” و “ ظلمت نفس ” است . دیگر صفات نیز به همین قیاس . خواجه به صفات ناپسند و مذموم که ترک آنها واجب است نیز می پردازد و با همان دقتی که صفات محمود ، نظیر حلم و حیا و رفق و شجاعت و صبر و … را تعریف و توضیح می کند ، صفات ظلم و عجب و خمود و تهور و شره و حسد و … را نیز باز می نماید و ضمن تعریف ، دقیقا نتایج و آثار مترتب بر آنها و منشاء و مولد هر یک را برای خواننده روشن می سازد .
بدین ترتیب انسان با دانستن مقولات علم اخلاق ، نگاهی بیرونی به خود می اندازد و با تقسیم دقیق نیروها و قابلیتهای انسانی ، طرحی برای گریز از لغزش فراهم می آورد . بنابراین یک سوی اخلاق در نفس نهفته است ، و آن قابلیتهای نیک و بد و گرایشات خیر و شر در وجود آدمی است. و سوی دیگر آن در عمل نهفته است . حد مطلوب آن است که نفس ناطقه مختار ، آنچه را نیک می داند تحقق بخشد و آنچه را واقعا بد می داند ترک کند . این آموزه مهم اخلاقی در آثار اکثر فلاسفه ما وجود داشته و اهمیت خاصی دارد . بحث انطباق عمل و دعوی در همه شکلهای طرح مسایل اخلاقی ، همواره مطرح بوده ، و با تأکیدی که قرآن بر این اصل ( لم تقولون ما لا تفعلون ؟) داشته است ، برجستگی خاصی نزد آنان یافته و بخصوص در دستورالعملهای سالکانه ـ اخلاقی عارفان ظرایف آن مورد کندوکاو بسیار قرار گرفته است .
اما بحثهای اخلاقی خواجه منحصر به ابعاد فردی آن نمی شود. خواجه مسائل بسیاری از آموزش “ مدینه ” را که موضوع جامعه شناختی و نظریه سیاست دارند در کتاب خود وارد ساخته است . در این زمینه نیز مشابهات نظر خواجه و فارابی کاملا مشهود است. خواجه انسان را موجودی صد در صد مدنی ( مدنی الطبع ) می داند . و زندگی در مدینه را ضرورت زیستی او قلمداد می کند . “ وجود نوع ، بی معاونت صورت نمی بندد ، و معاونت ، بی اجتماع محال است ، پس نوع انسان بالطبع محتاج بود به اجتماع ، و این نوع اجتماع را تمدن خوانند ، و تمدن مشتق از مدینه بود … ” این رابطه اجتماعی و معونت مدنی در نظر خواجه چنان است که می گوید : “ هزار شخص کار کن بباید تا یک شخص لقمه ای نان در دهن تواند نهاد . ”
خواجه انواع مختلف مدینه را از حیث مقصد آنها هم چون فارابی تقسیم می کند و در ضمن درباره افراد و طبقات موجود در مداین نیز گفتگو می کند . مدینه مطلوب در نظر خواجه نیز“ مدینه فاضله ” است که تحقق سعادت انسان بدان ممکن می گردد . این مدینه چنان که فارابی و مقدم بر آن افلاطون گفته اسست ، به وسیله افاضل و حکیمان اداره می شود . مدینه های دیگر نظیر مدینه “ نذالت ” ( تمدن مبتنی بر ارزش ثروت و تبذیر ) و مدینه “ خست ” ( تمدن مبتنی بر لعب و بیهودگی ) و سایر تمدن ها ، نقطه های مقابل مدینه فاضله اند .
بحث خواجه در اخلاق ناصری که کل “ مقاله سیم ” را تشکیل می دهد ، با عنوان “ در سیاست مدن ” دارای هشت فصل است و این فصول به تمامه نشانگر گرایش اجتماعی خواجه و نظرگاه اخلاقی همه جانبه و دقیق اوست . در این تاثیر ابن مسکویه بر خواجه بسیار کم رنگ شده و جز مقالت اول منابع بسیاری مورد استفاده وی بوده است .
خواجه نصیر بقای مدینه را در عدالت می داند . اما “ عدالت مقتضی اتحادی است صناعی ” ، یعنی مصنوعی . لذا باید بنیان محکم تری برای آن بنیاد نهاد . بنیانی که “ اتحادی طبیعی ” را اقتضا کرده باشد . این بنیان از نظر خواجه “ محبت ” است . احتیاج به عدالت نیز از نظر خواجه “ از جهت فقدان محبت است ” و بدین ترتیب “ وجوه فضیلت محبت بر عدالت ” معلوم می گردد .
در اخلاق ناصری ، عدالت از سه عنصر تشکیل گردیده است . اول “ نوامیس الهی ” دوم “ عادل صامت ” و سوم “ عادل ناطق ” . عادل صامت همان پول است که موجب اجرای اصل تساوی و بی نیازی در میان آحاد میدنه است . عادل ناطق حاکم و کارگزار امور خلایق است . و نوامیس الهی همانا شرع و قوانین و حیانی هستند . عادل ناطق می باید به حکم نوامیس الهی رفتار کند وگرنه جائر اکبر است . هدف مدینه باید ایجاد عدالت باشد ، اما این هدف فقط پله ای است که سعادت نهایی و مدینه فاضله را پدید می آورد . جوهر مدینه فاضله مبتنی بر محبت ، که عدالت نیز در مفهوم آن مستتر است . سیاست کامله ، چنین جامعه سعادتمندی را به وجود می آورد ، اما اگر سیاست ناقصه در جامعه جاری باشد ، سعادت راستین به کف نخواهد آمد و هرج و مرج و “ تغلب ” رواج خواهد یافت مدینه تغلب مدینه ای است که اساس آن بر غلبه و چیرگی نهاده شده و افراد با بنده کردن و ستم بر دیگران ، خود و آنان را از طریق “ سعادت ” و “ عدالت ” و “ محبت” دور می کنند .
خواجه نصیر بقای مدینه را در عدالت می داند . اما “ عدالت مقتضی اتحادی است صناعی ” . بنابر این باید بنیانی که “ اتحادی طبیعی ” را اقتضا کند یافت و آن “ محبت ” است .
هدف مدینه باید ایجاد عدالت باشد ، اما این هدف فقط پله ایست که سعادت نهایی و مدینه فاضله را پدید می آورد . جوهر مدینه فاضله مبتنی است بر محبت ، که عدالت نیز در مفهوم آن مستتر است .