در شمال صبحها میرفتم سر کار و عصر، گاه ساعتها کنار ساحل مینشستم. تصور میکردم کشتی بزرگی آمده و مرا به آن طرف آب برده و روسها چنان پذیراییام کردهاند که من بارها از اتلاف وقت خود در کشورم غصه خورده و به بد اقبالی اقلیمی لعنت فرستادهام. گاه نیز به جنگل میزدم و گلابی وحشی میخوردم. زیر سایه ها دراز میکشیدم و هیاهوی گنگ جنگل را لمس میکردم.
- از این کتاب تنها یک جلد موجود است.
از آنجایی که این کتاب قدیمی و از کتابخانههای شخصی درآمده ممکن است ورقخورده، کهنه یا گاهی با ظاهری مستعمل باشد که برای مخاطبین این دست از کتابها امری آشناست.