یادداشتهای کتابفروش جهان داستانی وسیعی دارد؛ از اردن تا مسکو و از گوژپشت نوتردام تا دکتر ژیواگو و قهرمانان رمانهای عربی. ابراهیم الوراق کتابفروشی است ترسخورده از صدای درونش و پنهانشده در پناه ردیف شاهکارهای ادبی که بیوقفه میخواند و گاه میفروشدشان. اما رنج فزایندهای که بر او میرود و بر دیگران همچنین فقر، خشونت و افراطگرایی از او موجود دیگری میسازد و جانوران نهفتهٔ درونش را بیدار میکند.
« ... قربان! احساس میکنم مثل زنی که جنینی در رحمش تکان میخورد، موجود خطرناکی را باردارم که هر وقت عصبانی میشود به حرکت میافتد.»
افسر با خنده گفت: «و این جنین به تو چه میگوید؟»
«قربان او از جنین بزرگتر است. اندازهٔ یک هیولاست و همان خصوصیات هیولا را دارد.»
افسر با عصبانیت گفت: «و به تو چه میگوید؟»
«او مرا تحریک به کشتن بعضی شخصیتها میکند. حتی از من میخواهد جسدهایشان را مثله کنم.»