دیشب طوفان بود .
تمامی شب
در شاخهها و برگهای درختان
دیوانهوار می توفید.
طوفان بر کشتزاران تشنه
که از گرمای خورشید بهار می سوختند
مهمیز زده بود،
چشمهای سیاهش در خاموشی اشاره داشت
و برگهای ناآرام درختان ابله
به ولوله آمده بودند.
آنان میاندیشیدند که این طوفان
اکسیر جاودانگی می افشاند،
و پگاه زندگانی تازه ای را همراه می آورد.
هنگام که صبحگاهان از خواب بر خاستم
آسمانها را عبوس و افسرده یافتم،
تمامی برگها آرام بودند
چنانکه گویی در آسمان بر رشتههای آذرخش بیهوده حک شده بودند.
- از این کتاب تنها یک جلد موجود است.
از آنجایی که این کتاب قدیمی و از کتابخانههای شخصی درآمده ممکن است ورقخورده، کهنه یا گاهی با ظاهری مستعمل باشد که برای مخاطبین این دست از کتابها امری آشناست.