اسفندماه است و دیگر در خیابانها برف و باران نیست ؛ اما سـوز و بـاد هنوز هست. دقایقی پیش ، روی شیشه پنجره ، ها کردم و با ناخن ، وسط آن بخار بیرنگ نوشتم: « این نه منم » [ چرا یاد مولوی افتادم و این جمله را نوشتم نمی دانم - گاهی ویرم می گیرد] بعد تا بار دیگر نگاهش کردم ، محو شده بود. انگار که هرگز نبوده است. برگشتم پشت میزم و نامهای برای رئیس اداره نوشتم. در نامه، برای بیست و سه نفر از اعضای تعاونی که آمادگی داشتند زمینشان را گودبرداری کنند، یکجا مرخصی درخواست کردم. قبلاً هم در مقیاسی کوچکتر این کار را کرده بودم و هر بار خانم میرجلالی ، منشی و مدیر دفتر رئیس اداره، چون خودش ذینفع است در اسرع وقت موافقت را گرفته بود. گو اینکه اگر هم جزو اعضا نباشد باید به اطلاع رئیس برساند. همواره لطفش باعث تسریع میشود. صبح، تلفنی به اعضای هیأت مدیره خبر میدهم که آماده باشند و دیگران را هم خبر کنند.
- از این کتاب تنها یک جلد موجود است.
از آنجایی که این کتاب قدیمی و از کتابخانههای شخصی درآمده ممکن است ورقخورده، کهنه یا گاهی با ظاهری مستعمل باشد که برای مخاطبین این دست از کتابها امری آشناست.