در پاسخ به این پرسش که هنر به چه دردی میخورد، جوابی دیرینه و تحقیرآمیز وجود دارد: هنر به هیچ دردی نمیخورد؛ هنر برای خود هنر است. طرفداری از این پاسخ به میانۀ قرن نوزدهم بازمیگردد؛ به عصر شکوفایی صنعت و پیشرفت علمی. آنانی که مشتاق حمله به هنر و ارزشهای آن بودند، میپرسیدند هنر تا آن زمان واقعاً چه دستاوردی داشته است. آیا نقاش میتواند راهآهن بسازد؟ آیا شاعر میتواند نان بپزد؟ این رویکرد سوءتفاهمی غمانگیز درخصوص کاری است که هنرمندان میتوانند برای ما انجام دهند. برای اینکه ما انسانها بهسوی زندگی خوب هدایت شویم، فقط به لامپ برق و خط تلفن و سهام بورس احتیاج نداریم؛ بلکه نیاز داریم هنگام اندوه تسلی یابیم، برای رسیدن به حکمت هدایت شویم، فرصتی برای خودشناسی به دست آوریم، به وقت دلواپسی آرام شویم، امیدهایی تازه پیدا کنیم و افقهایی گستردهتر پیش چشمانمان گشوده شود؛ یعنی تمام کارهایی که برای انجام آنها ابزاری کارآمد به نام هنر وجود دارد.