گئورگ زیمل دین را قلمرو معیّنی از واقعیت، مانند حکومت یا اقتصاد، نمیشمرد؛ بلکه آن را نگرش یا دیدگاه شیوهٔ نگریستنی به جهان چونان کل تلقی میکند. معهذا او دین را به مجموعهای از احساسات سوبژکتیو که فقط درون فرد روی میدهد تقلیل نمیدهد؛ از نظر او، دین، مانند هنر، قلمرو سومی را برمیسازد، که میان سوژه و ابژه وجود دارد. دین «همواره عینیت یافتن (ابژکتیو شدن) سوژه است و بنابراین جایگاهش فراتر از آن واقعیتی است که به ابژه به معنای دقیق کلمه یا به سوژه به معنای دقیق کلمه اسناد داده میشود». زیمل واقعیت را تقسیمشده میان امر سوبژکتیو و امر ابژکتیو میداند، ولی لازم نیست که گسستی میان این دو رخ دهد: قلمرو سوم، که با تعامل آدمیان پدید میآید، میتواند به مثابه پلی عمل کند. بنابراین هر شخص مذهبی چیزی مانند کشیش اعظم سازندهٔ پل اســت تا آنجــا که سهمــی در ساختــن آن دارد. به ایــن ترتیــب، ایــن اســت معنـــای دیـــن، دســتکم مطابــق با ریشهشناسیای که از روزگار آگوستیــن به ارث رسیده است: لغت لاتینی Religare به معنای دوباره وصل کردن چیزی که شکافته شده است.