سرزمینم زنی ست از تب، پلی ست برای لذت هایی که دزدان از آن عبور می کنند و دسته های شن برایشان دست می زنند، و از مهتابی های دورش چشمانمان اشیا مردم را می بینند، قربانی برای گورهای کودکان، آتش دان هایی برای پیامبران، سنگ گورهایی به رنگ سیاه، و دشت هایی پرشده با استخوان و کرکس، تندیس های پهلوانی مردارهایی نرم پیکرند.