«در دنیا چنان دلاوری را به من نشان دهید که بیستوپنج سال از ایل و اوبهاش آواره شده و با همسرش در غارهای تاریک، جنگلهای انبوه و کوههای پربرف مسکن کرده باشد. در دنیا چنان رزمندهای را به من نشان دهید که بر گردهی اسب پا به سن گذاشته، بر گردهی اسب جنگیده، بر گردهی اسب پیر شده و بر گردهی اسب مرده باشد. ترانهها و نغمههای سروده شده برای چنین قهرمان خلق و همسر همرزمش زمانی با لالایی مادرم آمیخته و به گهوارهی من روان شده بود. اینک میخواهم این سرودها را از زبان خودم بخوانم. نمیدانم تا سرانجام بردبار خواهید ماند؟