عرفان هم به عنوان یک پدیده ی اجتماعی دارای علت و انگیزه های خاص خود است. بینش عرفانی هم مانند پدیده های دیگر اجتماعی در پس ظاهر خود دارای عناصر ناپیدایی است که آن را در پیوند و هم زیستی با دیگر پدیده های اجتماعی قرار می دهد. ولی باید خاطرنشان کرد که بحث منظم و ساختاری درباره ی عرفان، مانند بسیاری دیگر از پدیده های اجتماعی با محدودیت (گفتار) روبه رو بوده است و این در حالی است که تولید یک گفتمان ساختاری در باب یک پدیده ی اجتماعی به آسانی میسر نمی گردد مگر با تحلیل آزادانه ی پدیده و عبور از محدودیت های گفتاری موجود. مفسران متون عرفانی هم، شاید به دلیل همان قداست های یاد شده، به جای تحلیل واقعی متن متوسل به توجیه چشم انداز متن می شوند و در این راه به تفاسیری با سبک و سیاق متون مذهبی-ایمانی با چاشنی احساس و ذوق عارفانه می پردازند. در این میان اندیشه ی افسانه ئی و احتمالا خردستیز ساری و جاری در متون عرفانی که اغلب با تحقیر فلسفه و عقلانیت همراه است به عنوان اندیشه ی حقیقی و راستین معرفی می شود. این در حالی است که تفسیر کاری جز روشن کردن متن ندارد و نمی تواند کلام و گفتار مستقل و یک سره خارج از آن چه در اصل متن است ارائه دهد. تفسیر به هر شکل که بیان شود باید حقیقت متن را ادا کند، در غیر این صورت گفتاری جدید و بدعت خواهد بود.