در قرن سیزدهم سوداگران بودند، کشیشان و سربازان. در قرن بیستم جز سوداگران نیستند. در دکانشانند چون کشیشان در کلیساها. در کارخانههاشانند چون سربازان در پادگانها. با اقتدار تصویرشان خود را تا سرتاسر دنیا میگسترانند. روی دیوارها پیداشان میکنیم. بهروی اکرانها، در روزنامه. تصویر کندرشان، تصویر شمشیرشان است. قرن سیزدهم با قلبها سخن میگفت. لازمش نبود که بلند حرف بزند تا شنیده شود. آوازهای قرون وسطی بهزحمت پرسروصداتر از برفهایی است که بر برف میافتند. قرن بیستم با چشمها سخن میگوید و از آنجا که بینایی حسی است دمدمی بایدش که زوزه بکشد با نورهای متجاوز فریاد کند، رنگهایی کرکننده، تصاویری مأیوسکننده از زور شادبودن. تصاویری کثیف از زور تمیز بودن. تهی از هر سایهای چون رنجی. تصاویری تسلیناپذیرانهی شاد. چراکه قرن بیستم از برای فروختن سخن میگوید پس بایدش که چشم را بنوازد. نواختن و کورکردن در عین حال. خیره میکند. قرن سیزدهم چیزی برای فروختن ندارد- خدا بیبهاست، قیمت فروش دانهی برف افتاده بر میلیاردها دانهی برف.