ابن عربی در سرتاسر فصِّ آدم بر دو نکته تأکید می ورزد: نکتۀ اول درهم سرشته شدنِ وحدت و ثنویت است: عالم غیب و عالم شهادت، عالم ظاهر و عالم باطن. خداوند نیز خود را به اسماء و صفاتی چون ظاهر و باطن، لطف و قهر، رضا و غضب، جمال و جلال خوانده است. این دودستگیِ اسماء و صفات خداوندی است که در وجود انسان ها انعکاس یافته، ظاهر و باطنِ حق در آدمی به صورت جسم و جان جلوه گر شده، قهر و لطف او به شکل خوف و رجا درآمده و غضب و رضای حق هیبت و انس را در آدمی پدید آورده است. از این دودستگیِ صفات و اسماءِ الهی به دو دست تعبیر رفته است، آن جا که می گوید: «سرشت آدم را به چهل روز با دو دست خود سرشتم»، مقصود آن است که از هر دو دسته صفاتِ متقابلݬِ حق نمونه ای در وجود آدمی هست. پس ساحتِ وجود آدمی نیز دوگانه است. او ظاهری دارد و باطنی، جسمی دارد و جانی، غیبتی و شهادتی. هیچ عیبی ندارد اگر ملانصرالدین در چاپ های پی درپی حرفهایِ جدید هم بزند، و تلخی و شیرینیِ احوالِ زمانِ حال را هم «لحاظ» کند؛ و در امتدادِ قرون، قطب نما و عینک و ساعت هم به خود ببیند؛ و شاید روزی، محضِ امتحان، به جایِ الاغ، یک پیکان هم بخرد؛ هواپیما هم سوار شود؛ سینما هم برود؛ و کارش ــ چرا که نه؟ــ حتی به لپ تاپ هم بکشد. اینها همه در جایِ خود جایز است، به شرط آن که از خردݫِ بهلولی همچنان برخوردار بماند؛ ایجازِ عبیدی را از یاد نبرد و هزاربیشۀ بهلولیش از شوخی هایِ بی پروپا پر نشود ــ این دلقکِ گول، این لودۀ مکار! یک چنین ملایی تن به زمان نمی دهد، آن را پس می زند؛ هر قدر هم که پیر شده باشد، همچنان جوان می ماند.