شش ماه پس از کشف مینیمالیسم، به تاریخ تولدم در 11 دسامبر نزدیک شده بودم. همسرم از من پرسید که برای هدیۀ تولد چه میخواهم و من نمیدانستم چه پاسخی بدهم. بعد از اینکه ماهها وقت صرف کرده بودیم تا وسایل اضافی و غیرضروری را از خانه خود خارج کنیم، آخرین چیزی که میخواستم آوردن وسایل اضافی به خانهمان بود. چطور میتوانستم یک کراوات بخواهم، در حالی که دوازده کراوات خود را بهتازگی بخشیده بودم، یا یک ساعت مچی دیگر، آن هم وقتی که از شر سه ساعت مچی خلاص شده بودم؟ در یک عصر سرد هنگام بازگشت به خانه الهامی به ذهنم آمد. هنگام عبور از یک مرکز خرید بزرگ نزدیک محلهمان، بنر بنفشرنگی را دیدم که قبلاً آن جا نبود. روی آن نوشته شده بود: «مرکز تناسباندام سیاره بهزودی در این مکان افتتاح خواهد شد! با پرداخت فقط 10 دلار در ماه به ما ملحق شوید.» اکنون دقیقاً میدانستم برای تولدم چه هدیهای میخواهم. عضویت در یک باشگاه ورزشی. این هدیه نهتنها وسیلۀ جدیدی به خانۀ ما اضافه نمیکرد، بلکه برای نخستین بار وقت، انگیزه و وضعیت مالی کافی در اختیار داشتم تا فرم دادن بدن خود را در اولویت قرار دهم. در تاریخ 12 دسامبر در ورزشگاه ثبتنام کردم و بهطور منظم به بدنسازی پرداختم و تا به امروز از مزایای این عادت جدید بهرهمند شدهام. در مورد من، مینیمالیسم علاوه بر اینکه باعث شد برنامههایم را سبک و ساده کنم، نحوۀ رفتار من با بدنم را تغییر داد. به حداقل رساندن داراییهایم بهعنوان دروازهای برای هدفمندی زمینههای دیگر عمل کرد.