لحظاتی هست که خواب نیمروز از سر میپرد. حتی حرکت پنهانی و پوشیده و جزئی حشرات، درست در آن لحظه خاص متوقف میشود.سیر طبیعت دچار وقفه میشود؛ آفرینش بر لبه هرج و مرج میلغزد و زنها برمیخیزند، لودگی میکنند، گلدوزی روبالشی بر گونههایشان جا انداختهاست و از گرما و کینه نفسشان بند آمدهاست؛ و با خود میاندیشند: هنوز در ماکوندو چهارشنبه است. آنگاه میروند و گوشهای دور هم جمع میشوند و خواب و واقعیت را بههم پیوند میدهند و با هم در بافتن شایعه به توافق میرسند. گویی که پارچه بسیار بزرگ گستردهای را همه زنان شهر با هم میبافند.
- از این کتاب تنها یک جلد موجود است.
از آنجایی که این کتاب قدیمی و از کتابخانههای شخصی درآمده ممکن است ورقخورده، کهنه یا گاهی با ظاهری مستعمل باشد که برای مخاطبین این دست از کتابها امری آشناست.