«یکی از تراژدیهای نهچندان بزرگ زندگی اجتماعی این است که بین تعریف «دوستان» و «عشاق» تفاوتهای سفتوسخت و تصورناپذیری قائل میشویم. در توصیف عشاق علاقۀ بسیار زیاد و مسائل جنسی به ذهن میآید. در توصیف دوستان علاقۀ زیاد البته نه خیلی زیاد و غیرجنسی به ذهن میآید. مفهوم تأثیرگذار رمانتیکبودن، این مسئله را پیچیدهتر میکند، زیرا میگوید که وقتی از عشق سخن میگوییم، حتماً باید عشق فیزیکی را در ذهن تصور کنیم. گاهی این پیشزمینۀ پیچیده و شکبرانگیز در تضاد با موقعیتی است که در آن واقعاً دلمان میخواهد به دوستی خوب بگوییم که عاشقش هستیم. ممکن است این حس بعد از صرف شام، زمانی بهسراغ ما بیاید که دوست ما در حال صحبت دربارۀ یکی از اتفاقاتی است که سر کارش افتاده است. در این لحظه احساس میکنیم طرف مقابلمان چقدر باشخصیت و بامزه است. یا مثلاً ممکن است در طول سفر، هنگامی که در هواپیما بر فراز گرینلند هستیم، اتفاقی به این فکر بیفتیم که چقدر دلمان برای او تنگ شده و اگر اینجا بود و با او صحبت میکردیم چقدر خوش میگذشت.»