شغال قهوهای از رنگ خودش خسته شده بود. هرچه به خودش نگاه میکرد حیوان قهوهایرنگی میدید که دوستش نداشت. او یک روز تصمیم گرفت که خودش را رنگ کند. وقتی خودش را رنگ کرد رفت در اجتماع شغالها. آنجا تا شغالهای دیگر او را دیدند حسابی زدند زیر خنده و مسخرهاش کردند. شغال زرنگ که دوستش بود آمد کنارش و راهحل تمامشدن خندهها را نشانش داد. راهحلش چه بود؟
در انتهای کتاب تمرینهای متنوعی آمده است که تسهیلگر یا والدین میتوانند براساس بازی و گفتوگو فعالیتهای آن را با کودکان انجام دهند.