تا کنون شده که غذایی که در خانهی خودتان میخورید به قدری با غذایی که میزبان به شما به عنوان مهمان میدهد متفاوت باشد که حس کنید اصلا غدای دیگری دارید میخورید، اما وای به روزی که بخواهید این را ابراز کنید، وقتی ماجرا سختتر میشود که آن فرد آشپز حرفهای باشد. چطور به یک سرآشپز باید گفت دستپخت تو به گرد پای قرمهسبزی مادر من حتی نمیرسد؟
به نظر میرسد آشپزها آدمهایی باشند بدون گذشته، با حس چشایی از کارافتاده، ترسان از قضاوت مردم و معتمد به نفس. آدمهای خوشقلب و بدخلق. این کلیشهی آشپزها است، آنها که ما را سیر میکنند اما خودشان دیگر حوصلهی چشیدن هیچ چیز را ندارند. اما همین سرآشپزها رازهایی دارند، شما هم با این رازها مواجه بودهاید. اصلا بعضی غذاها راز خانوادگیاند، فقط در آشپزخانهی یک خانه پخته میشوند و همانجا نسل به نسل میمانند. اصلا باید همین را به آن آشپز معروف گفت. باید وجود این راز را برملا کرد. در شمارهی دوم بعلاوهی ناداستان به روایت چند آشپز بدخلق و چند آشپز رازدار پرداخته است. اما ماجرا به همین جا ختم نمیشود، شما در بعلاوهی ناداستان دوم، روایتهایی دارید که باید به شمارههای ششم تا دهم ناداستان الصاق کنید.