بی اسمیت نوجوانی سر کش و متفاوت است که با نژادپرست بودن پدرش دست و پنجه نرم می کند. زندگی برای او آسان نیست و در این میان دیدن کابوس نوزادان قاتل و شایعات مربوط به حمله ی زامبی های گرسنه به کشور، چالش های جدیدی برای او می آفریند. او کم کم در شرایطی قرار می گیرد که باید بین باورهای درونی خود و عقاید تحمیل شده از سوی پدرش فقط یکی را انتخاب کند و همان جاست که حملهی زامبی ها به مدرسه رنگ حقیقت می گیرد.
خلاصه جلد دوم:
بی اسمیت که به یک زامبی تبدیل شده در حالی در وسط یک مجتمع زیر زمینی نظامی به هوش می آید که بعد از حمله ی زامبی ها به مدرسه اش چیز دیگری از گذشته اش در چند ماه اخیر را به یاد ندارد و بلافاصله خود را در میان نوجوانان مسلحی می بیند که قصد دارند او و دیگر زامبی ها را با شعله افکن بسوزانند...
او خیلی زود متوجه می شود که پس از آن حمله ی مرگبار سرنوشتش برای همیشه تغییر کرده و این بار چالش های جدید و هولناکی را رو در روی خود می بیند...