این نور کم سو که از میان پرده ها و پنجره های نیمه باز رخنه کرده و به من رسیده تا از خوابی عمیق بیدارم ،کند همراه با ترس و بهت و درد طوری بیدارم کرد که گویی دوباره متولد شده ام. چقدر عجیب است که آدم شاهد لحظات تولدش باشد. از تن خویش خارج شود درد خود را حس کند اما فریاد نزند از بیگانگی خود بترسد اما گریه نکند و احساس کند همزمان زاینده و زاده می شود.