معماری همچون حوزهای دارای همگرایی با توسعه در یکسو و میراث در سوی دیگر، میتواند حوزهای منتخب باشد برای مطالعهٔ تأثیرات توسعهای بر سنّت و میراث و عکسالعملهایی هویّتی که این تأثیرات ایجاد میکنند. آشکار است که طرحهایِ مدرنسازِ توسعه، محرّکهایی اساسی هستند برای تحوّلات تاریخی در تمامی جهان، و ایرانِ سدهٔ اخیر نیز از این قاعده مستثنی نبودهاست. همزمان تردیدی هم نیست که توسعه باعث تضعیف سنّتها و تغییر چشماندازهای تاریخی میشود و بنابراین، واکنشهایی را نیز در تمامی حوزههای اجتماعی و سیاسی برمیانگیزد. مدّعای کتاب حاضر آن است که رابطهٔ میان اصالت و هویّت و میراث در یک سو و توسعه در سوی دیگر، به بهترین نحوی بهواسطهٔ طراحی معماری به موضوع تجربهٔ روزانه و جسمانی، ملموس و نزدیک تبدیل شده و از این رو قابل درک، تحلیل و بررسی است. با تکیه بر چنین مدّعایی، کتاب حاضر با جزئینگری، به مطالعهٔ طرحهای معماری و گفتمانهای ناظر بر ساخت بناها و شهرکسازیها در دو دههٔ ۱۳۵۰ و ۱۳۷۰ میپردازد. یعنی از زمانی که تبعات توسعه، معماران ایرانی را به لزوم توجه به این امر فراخواند تا زمانی که بار دیگر جامعهٔ معماری کشور مشارکت فعّالی را در طرحهای توسعهای در کشور عهدهدار گشت.