داستان با مرگ و مراسم خاکسپاری برادر پتار، که یک کشیش محبوب بوسنیایی است، شروع میشود. داستان کتاب حول محور یکی از خاطرات برادر پتار میچرخد: چند سال قبل او بههمراه چند کشیش دیگر برای مأموریتی به استانبول رفته بودند و طی یک سوءتفاهم سر از زندانی مخوف به نام «حیاط شیطان» درآوردند. تنها دوست برادر پتار در زندان جمیل نام دارد که تمام دلمشغولیاش مطالعۀ تاریخ است و بهقدری جذب شخصیتی تاریخی به نام سلطان جم میشود که خود را با او اشتباه میگیرد و از بیم توطئه او را به زندان میاندازند. پس از مدتی، یک شب دو مأمور به قصد بازجویی به سلول او میروند و جمیل با آنها درگیر میشود. آنها جمیل را با خود میبرند و بعد از آن کسی از عاقبت او خبری ندارد؛ یا او را کشتهاند یا به بیمارستانی روانی منتقلش کردهاند. با رفتن جمیل تنها فکر برادر پتار آزادی است؛ آزادیای که مطمئن نیست با رهایی از این بند بهدست بیاید...! نظر یکی از مخاطبان درمورد کتاب: «حکایتی از خشونت و پارانویا، از انسانهایی که در تاریخ گیر کردهاند و نمیتوانند از آن بگریزند. کتاب به ما جزئیات بینظیری از رفتار انسان و جامعه میدهد.»