و اینجا پایان است. دیگر چیزی نیست تنها قبری است در میان قبرهای پراکنده ی نامرئی گم شده مانند دانه های برف در برف بلند مرتفعی که مانند اقیانوس پخش میشود و همه چیز را تبدیل میکند به صحرایی سرد و بی نام و نشان دیگر نه قصه ای است و نه روایتی انگار که دیگر دنیایی نیست که ارزش تماشا کردن و قدم زدن و نفس کشیدن را داشته باشد. نه بدی های آدمها و نه امید و نه مقاومتی که همیشه در تعقیب اوست. هیچ چیز نیست. فقط برف و واقعیتی ساده که آدمی می میرد و به خاک سپرده می شود.