بیرحمی انسانها را هریک از ما در دورانی از زندگی تجربه کردهایم، اما شاید درک بیرحمی چیزها که گاه نتایج اسفبارش گریبانمان را گرفته است خیلی آسان نبوده باشد. اینکه چگونه «آنچه جان ندارد» میتواند شکل بگیرد و موجبات دگرگونیهای روانی گوناگون را فراهم کند گاه از تصور ما بسیار دور است. آنچه از همان ابتدا در کتاب لورِنا پرِتا به ما یادآوری میشود این است که دوران ما بدون تردید شاهد «زوال تدریجی توانایی نمادسازی» انسان معاصر است، آن هم در دنیایی که به دلیل انواع سرعتها «آینده زمان را میبلعد» و «وقتی برای پردازش دادهها نمیگذارد» و شاید تنها انتخابی که برایمان باقی میگذارد «دستبهعملزدن» باشد. اینجاست که بیرحمی چیزها معنا پیدا میکند و بسیاری از دستبهعملزدنهای ما که بدون اندیشیدن و پردازش اندیشهها و دادهها رخ میدهند چنان بیرحمانهاند که میتوانند ما را از روند رفتن از «طبیعت» بهسمت «فرهنگ» مأیوس کنند. شاید تصادفی نیست که امروز انواع گروههای معتقد به بازگشت به طبیعت و بازگشت به خویشتن خویش و… طرفداران فراوانی دارند.