این رمانی درباره پین بال است.
از پین بال تقریبا هیچ چیزی به دست نمی آید. تنها نتیجه ای که به دست می آید سربلندی و غرور در ازای کسب یک عدد است. اما باخت ها هم قابل توجه هستند. با سکه هایی که از دست می دهید احتمالا می توانید مجسمه هایی برنزی از تک تک روسای جمهور آمریکا بسازید (با این فرض که بخواهید ریچارد نیکسون را هم به حساب بیاورید) و وقتی که از دست می دهید هم غیر قابل جایگزینی است.
هنگامی که مقابل دستگاه مجذوب مصرف گرایی منزویتان هستید، مردی دیگر در صفحات کتاب پروست را ورق می زند و پیش می رود و مردی دیگر درون اتومبیلش در حالی که سخت مشغول نوازش دوست دخترش است فیلم شهامت واقعی را در محوطه سینمایی اتومبیل رو می بیند. این ها کسانی هستند که شاید با گردش روزگار نویسندگانی پیش رو پا مردان متاهلی شاد بشوند.
نه، پین بال شما را به هیچ کجا نمی رساند. تنها نتیجه اش روشن شدن چراغ تکرار است.
تکرار، تکرار، تکرار: این باعث می شود به این بیاندیشی که بازی برای رسیدن به جاودانگی است. در مورد جاودانگی بسیار کم می دانیم هرچند که می توانیم با استنباط به وجودش پی ببریم.
هدف پین بال دگردیسی شخصی است نه ابراز وجود. نه گسترش نفس که کاهش آن، تجزیه و تحلیل در آن نقشی ندارد بلکه پذیرشی همه جانبه است. اگر به دنبال ابراز خود، گسترش نفس، یا تجزیه و تحلیل هستید. چراغ تیلت انتقام سختی از شما می گیرد. بازی خوبی داشته باشید.