از زمانی که چشم باز کردم دور و برم کتاب بود. شخصیت هر کسی نسبت به محیط زندگی خودش شکل می گیرد؛ خوب من هم از ابتدا که چشم باز کردم کتاب می دیدم. لذا مثل بعضی ها که کتاب برای شان یک چیز غریبی است برای من اصلاً غربتی نداشت. در همان کودکی عموی کوچکم که با ما زندگی می کرد گاهی برای مان قصه میگفت. پدر حکایت هایی میگفت که در خاطرم هست؛ حکایت هایی از سعدی نقل میکرد و اینها خود به خود در من تأثیر داشت. این که افسانه یا حکایت گفته باشند الان در خاطر ندارم ولی آن مربوط به گلستان یا کتاب هایی مثل گلستان باشد در یادم هست.